درس 11- خداشناسی و خداپرستی فطری است، یعنی چه؟ / بخش دوم – همگان فطرتاً عاشق اویند (تکرار)
بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
مقدمه :
برخی گفتهاند که معنای "فطرت"، همان "خلقت" است؛ اما به طور کلّی، به ویژه در ادبیات قرآنی و حدیثی، با این که گفته شود این کلمه دقیقاً به معنای یک کلمۀ دیگر میباشد موافق نیستیم، چرا اگر یک معنا داشت و خداوند علیم میخواست، همان کلمه را بیان مینمود. لذا به طور حتم، فرق است بین «فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ» -با- «خَلْقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» -و با- «بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»!
اگر بخواهیم واژۀ جایگزینی برای "فَطَرَ» در زبان فارسی بیان کنیم، میتوانیم بگوییم: "فَطَرَ» به معنای گشودن و بازکردنمیباشد. بنابراین، "فطرت"، نوعی از آفرینش هست، نه خود آفرینش (خلقت).
زمین و آسمان را خلق نمود و آنها را گشود (باز کرد)، وسعت و رفعت بخشید.
پس، وقتی گفته میشود: «فطرت آدمی»، یعنی خلقت انسان، اینگونه گشوده شده است.
فطرت در قرآن کریم
در آیات قرآن کریم، واژۀ "فطرت" در مورد زمین، آسمان و از جمله "انسان" به کار رفته است، و در شاخصترین آیه، میفرماید که "دین خدا فطری است" و سپس تأکید مینماید که «این خلقت خداست»؛ لذا "فطرت" را به معنای "خلقت" گرفتهاند و به لحاظی درست است، چرا که "فطرت" نیز خلق شده است؛ و یا میتوان گفت: «خلقت را اینگونه گشوده است».
«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ» (الرّوم، 30)
- پس روى (جهت) خود را متوجّه آيين خالص پروردگار كن! اين فطرتى است كه خداوند، انسانها را بر آن آفريده؛ دگرگونى در آفرينش الهى نيست؛ اين است آيين استوار؛ ولى اكثر مردم نمىدانند!
دین خدا فطری است
مقصود از "دین خدا"، همان "اصول دین" میباشد که سرآمدش شناخت، ایمان و پرستش خداوند واحد و اَحد و بالتبع اعتقاد به معاد میباشد که این دو، "نبوت" برای هدایت را ایجاب مینمایند.
بنابراین میفرماید: «خداجویی، خداشناسی و خداپرستی»، یک امر و میل "فطری" میباشد، و اگر کسی به فطرتش توجه کند، او را خواهد شناخت.
بیتردید، نهادینه کردن "خداشناسی" در وجود و خلقت آدمی، و گشودن خلقت او (فطرت) با این میل، گرایش، شناخت و باور؛ لازمۀ خداشناسی و خداپرستی میباشد؛ چرا که اگر اصلی در وجود آدمی نهادینه نشده باشد، در بیرون نمیتواند به آن برسد.
محبّت
اگر چه مقولۀ "فطرت" نیز با استدلال عقلی به اثبات میرسد، لذا بحثش را "فلسفی" دانستهاند، اما مهم این است که آدمی از "عقل فطری" برخوردار میباشد؛ یعنی علوم پایه و چارچوبها و قالبهای بسیار مشخصی در عقلش نهادینه شده است که هر موضوعی را به آن ارجاع میدهد و سپس تصدیق یا رد مینماید که به آن "بدیهیات عقلی" نیز میگویند. حتی اگر در یک بحث عقلی صرف بگوید: «معلول بدون علت پدید نمیآید - یا جمع نقیضین محال است – یا هر نظمی، ناظمی دارد و ...»، مبتنی بر همان علوم پایه و "عقل فطری" میباشد، نه این که کسی آن را از بیرون کسب نموده باشد.
از جمله این "فطریات"، حالت و کششی به نام "محبّت" میباشد که به معنای «دوست داشتن» است و نقطۀ مقابلش «تنفر، بدآمدن و دشمنی» میباشد. آدمی اصل "محبّت و بغض" را از بیرون یاد نگرفته است، بلکه این حالات در خلقتش سرشته شده است.
همگان عاشق اویند
اما، خداوند متعال کدام "محبّت" را در وجود آدمی سرشته است و خلقت آدمی را با "محبّت" به چه کسی و یا چه چیزی گشوده است؟! و چگونه این "محبّت" به اثبات میرسد؟ و آیا او جز معرفت و محبّت خودش را فطری انسان قرار میدهد، در حالی که هدف از آفرینش، بندگی (عبادت) اوست و آدمی تنها از همین راه میتواند رشد و کمال یابد؟!
"هستی" یعنی "کمال" و "کمال" یعنی "هستی"؛ و نقص که نقطۀ مقابل کمال میباشد، یعنی "نیستی". اگر گفتید: علم کسی ناقص است – عضو بدن کسی ناقص است – طرحی ناقص است و ...؛ یعنی از کمال لازم برخوردار نمیباشد.
آدمی، نه تنها "هستی و کمال" را فطرتاً دوست دارد، بلکه این محّبتش به حدی شدید است که مبدل به "عشق" شده است؛ پس آدمی فطرتاً "عاشق کمال" آفریده شده است.
اما، حدّ کمال کجاست و حدّ عشق به کمال چیست؟
بدیهی است که "هستی و کمال"، حدّی ندارد، چرا که آنوقت محدود میشود و حدّ یعنی مرز هستی و نیستی – کمال و نقص.
بنابراین، چون "هستی و کمال" حدّی ندارد، محبت و عشق فطری آدمی به هستی و کمال نیز هیچ حدّی ندارد؛ و از آنجا که آدمی پس از تمامی شناختهای حاصله، در نهایت به سوی محبوبش میرود، نه معروفش، حرکت به سوی کمال نیز حدّ و مرز و محدودیتی ندارد، چنان که بهشتیان نیز حتی اگر چه اولیاء الله در "مقام محمود" باشند، در سطح و درجهای متوقف نمیشوند، بلکه هر لحظه رشد نموده و مُقربتر میگردند.
●- حال، به یک کافر و منکر وجود خدا و معاد بگویید: «تمامی کمالاتی که برای یک انسان میشناسی و آنها دوست داری، و حتی عاشقشان هستی را نام ببر»! میگوید: «هستی (بودن)، حیات (زندگی)، علم، حکمت، زیبایی، قدرت، غنا (توانگری در حد بینیازی)، قدرت، قوت، شهرت (محبوب و محمود بودن نزد دیگران)، مالکیت، ربوبیّت (صاحب اختیار و ادارۀ امور و ...»؛ پس این کمالات وجود دارند که او فطرتاً عاشق آنهاست و تلاش دارد تا به معشوق برسد.
اما، تمامی اینها، اسمهای خداوند متعال میباشند که در عالَم خلقت نیز نمودهایی از آن، ظاهر شده و تجلی یافته است. لذا فرمود:
«وَلِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا وَذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمَائِهِ سَيُجْزَوْنَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ» (الأعراف، 180)
- و نامهای نیکو، از آن خداوند است؛ خدا را به آن (نامها) بخوانيد! و كسانى را كه در اسماء خدا تحريف مى كنند (و بر غير او مى نهند، و شريك برايش قائل مىشوند)، رها سازيد! آنها بزودى جزاى اعمالى را كه انجام مىدادند، مىبينند!
پس انسان، چه بخواهد و چه نخواهد – چه بداند یا نداند، فطرتاً عاشق کمال است، یعنی فطرتاً عاشق اوست؛ اما وقتی بر اثر جهل (بیخردی و نادانی)، تکبر، غفلت و گناه، روی فطرتش پرده میافتد، آتش عشق را دارد، اما معشوق حقیقی را نمییاید، لذا مصادیق کاذب و جعلی را به عنوان محبوب غایی و معشوق اصلی برمی گزیند، و تفاوت موحد و مشرک همین است.
پس انسان، چه بخواهد و چه نخواهد – چه بداند یا نداند، فطرتاً عاشق کمال است، یعنی فطرتاً عاشق اوست؛ اما وقتی بر اثر جهل (بیخردی و نادانی)، تکبر، غفلت و گناه، روی فطرتش پرده میافتد، آتش عشق را دارد، اما معشوق حقیقی را نمییاید، لذا مصادیق کاذب و جعلی را به عنوان محبوب غایی و معشوق اصلی برمی گزیند، و تفاوت موحد و مشرک همین است:
«وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدَادًا يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ وَلَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا وَأَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ» (البقره، 165)
- و برخى از مردم غيرخدا را همتايان او قرار مىدهند و آنها را چون خدا دوست مىدارند امّا كسانى كه ايمان آوردهاند، شدت محبتشان (معشوق غایی آنها) خداوند است، و اگر ستمكاران مىديدند و تصوّر مىكردند هنگامى را كه عذاب خدا را خواهند ديد، (در مىيافتند كه) همهى توانايىها از آن خداست و اين كه خداوند سخت كيفر است.
●- در این آیۀ کریمه، به نکات بسیار ژرفی تصریح شده است، از جمله آن که آدمی فطرتاً عاشق "قوّت = توان" است، و "قوّت = توان" فقط با رسیدن به هستی و کمال حاصل میشود؛ چرا که میفرماید: «وقتی دیدند که تمام قوت از آن خداوند سبحان است، آنوقت به حقیقت این جایگزینی بدلیها و نتایج و آثارش سوءاش، پیخواهند برد»!
اگر آدمی، طاغوتهای زمان، مکاتب و "ایسم"های گوناگون، امامان و الگوهای باطل، بتهای دستساز خودش، یا هوای نفس و شهواتی چون: ثروت، قدرت، شهوت جنسی، شهرت و ... را جایگزین میکند، به خاطر آن است که هستی و کمال محض، معشوق غایی و إله و معبود حقیقی را نشناخته است؛ اما همین جایگزینیها نیز دلیل بر "محبّت و عشق فطری" انسان به هستی و کمال محض میباشد.
- تعداد بازدید : 879
- 25 اسفند 1402
- نسخه قابل چاپ
- اشتراک گذاری
کلمات کلیدی: اصول اعتقادات